عطر زندگی بانو سین :)



همیشه غذاهایی مثل قورمه سبزی،قیمه،فسنجون و چیزای اینجوری که لازمه اولش بالاسرشون باشی و زمان پخت بیشتری رو میبره رو شنبه درست میکنم،اونم به تعداد ۳ وعده،یک وعده اش رو ناهار میخورم،دو وعده دیگه رو پک میکنم و فریزشون میکنم و درطول هفته یکی دو روزش،اینجوری ناهارم حاضره دیگه.به این صورت که صبح ساعت ۷ که میخوام برم از خونه بیرون یکیشو درمیارم،میذارم رو کابینت،تا برگردم ظهر شده و یخش باز شده.بعد که اومدم سریع پلوپز رو روشن میکنم و تامام.

ولی خیلی از همکلاسیهام ترجیحشون اینه که غذای بیرون بخورن.

غذا بیرون هم مقدار چربیش بالاست هم نمک.بدتر از همه هییچ مواد مغذی نداره کهههتازه مقدار باکتری هم که تو اون غذا ها وجود داره وااقعا کم نیست چون هیچوقت اون اصول و اون تمییزی رو که ادم تو خونه رعایت میکنه رو اینا ندارن،مخصوصا جاهایی مثل برگرکینگ و مک دونالد که سرظهر بشدت شلوغه و بخاطر اینکه غذارو سریع اماده کنن،از قبل ساندویچ ها رو نیمه اماده میکنن،بعد که سفارش دادی،یه حرارت میدن و میدن دستت.ایا این مدل غذا برای هر روز و هفته ای چندین بار خوردن،واقعااا مفیده؟؟؟؟ایا نباید خودمون رو دوست داشته باشیم و به سلامتیمون اهمیت ویژه بدیم؟؟؟

نکته:اینجا رستوران ایرانی هست و از غذاهاشون بگم که خیلی سعی میکنن شبیه به غذاهای ایرانی باشه منتهی فقط قیافش شبیه هست و از نظر مزه اصلا خوشمزه نیست،بماند که از بس مشتری کم دارن چون کیفیت نداره غذاشون،هی میبندن.پس ایناهم هیییچ بدرد مصرف روزانه نمیخورن.

اخ اخ اینهمه عرض کردم که اینو بگم،الان که من دارم پست مینوسیم،قیمه ی خوشرنگ و خوشبوی من و صدالبته خوشمزه،داره قل قل قل،جا میوفته

دیگه به هرحال من سعی میکنم وعده ی ناهار رو خیلیی جدی بگیرم ولی درعوض وعده ی شام رو خیلی سبک دیگه،حالا بستگی به موودم داره،شاید دلم نون پنیر بخواد،شاید سالاد،شاید میوه و شایدم شیر.طبیعی هم هست که وقتی رو ناهار تاکیدد اساسی دارم و براش زحمت میکشم و وقت میذارم،دیگه برای شام اصلا هیچ اصراری هم به خوردنش ندادم حتی.چون بالاخره زندگی دانشجوییه و درس و کارهاش.منم که از اول خوندم تا همین الانشم که میانترمهام شروع شده،همینطور میخونم که انبار نشه.اخه اهل انبار کردن درس نیستم.

هیچوقت عادت ندارم صبحونه نخورم،نمیگم خیلییی صبحونه میخورم نه اصلا ولی هیچوقت با معده ی خالی سرکلاس نمیرم و یا اینکه نمیشینم سر درس.

و همچنین هیچوقت عادت ندارم روز تا ساعت ۱۰ و ۱۱ بخوابم،چون درطول روز یادگیری بهتری دارم و حتی اگه صبح کلاس هم نداشته باشم دیگه ۸ بلند میشم.

حالا اگه خیلیی خسته باشم،نهاااایت اینه که تا ۹ بخوابم و بعدش دیگه عینهو فنر میشینم سرجام و دیگه خوابم نمیره.

میانترم مجاری خوب بود خداروشکر

جدیدا اینجا سرد شده و همینجور داره سرد و سرد تر میشه و من هم که عاشق این پاپوش یا دمپاییِ پشمال پشمالویِ بنفشِ نرمم هستم و همیشه تو خونه میپوشمش.ببینیدش چقدر گودووعههه


 

 


یه دوست دارم که اینجا نیستاااا،ایرانه.بعد ایشون کلاااا اخلاق سردی داره،مثلا یه مدت طولانی دوست صمیمیه من بود.من توقع نداشتم اینجوری باشه ولی بود و من نباید توقع میداشتم.اخه ادم که نمیتونه دیگران رو عوض کنه.مخصوصا اگه خود طرف به این قضیه اگاه نباشه.اره واقعیتش بارها و بارها ناراحت شده بودم،همین باعث شد که من تصمیم گرفتم که کلا بی محلی کنم نسبت بهش.

بعد چون ادم مغروریه،اگه بی محلی ببینه حساابی داااغ میکنه تا حدی که تا قیامت دیگه با ادم سلام علیک نمیکنه و این مدلیه.

من پارسال تا قبل از اینکه مریض بشم (اون الرژیه شدیددد رو میگماا)،اونقدر فشار روحیه زیادی داشتم که از همون اولی که خواستم از ایران برم،به هیییچکدوم از دوستام به عمد نگفتم چون خیلیی اعتماد بنفسم تضعیف شده بود و خودم نمیدونستم اینده چی میشه و اینکه خیلی از قضاوت میترسیدم.اونقدرررر با این افکار ، دست و پنجه نرم کردن برام سخت بود،انقدررر اروم بودن تو این شرایط برام سخت بود که حسابیی مردم گریز شده بودم و بخاطر همین هم به هییچکدوم از دوستام نگفتم که رفتم.:(

همشون بعداز چند ماه فهمیدن که من رفتم و نگفتم و ناراحت شدن.یکسریام شماره جدیدم رو خلاصه پیداکردن و بهم پی ام دادن و هم گله کردن و هم خبرم رو گرفتن و هم از اینکه چرا اومدم و اینجا دارم چیکار میکنم،پرسیدند.

بعد خب بعضیا خواسته بودن شماره ی منو از طریق بعضیای دیگه بگیرن که یکیش همین دوستِ مغرورِ بی احساس ما بود.و من اون لحظه فقط خواستم از سوال جواب دادن خودم رو راحت کنم و اینکه چون فهمیدم ایشون میخواد،از عمد گفتم نه،من نمیخوام باکسی ارتباط داشته باشم.:(

فهمیدم که این دوست مغرکرم خیلی ناراحت شد ولی اهمیت نداشت برام چون با افکارم درگیر بودم،بشدت هم درگیر بودم و نیاز داشتم به یه استحکام روحی برسم.

اما الان یه چندوقته که دیگه دلم نمیخواد کسی رو مستقیم برنجونم.اخه اونکه ادم ناخواسته میرنجونه که دست خودش نیست ولی اینکه از عمد برنجونی خب واقعا خوب نبست.اخه به این پی بردم که به تعداد ادم های روی زمین،تفاوت رفتاری وجود داره و من نبااااید هیییچ توقعی داشته باشم در رابطه با همه.توقع ناراحتی و کدورت میاره و فاصله ی بین مرگ و زندگی از یه تار مو هم نازک ترهپس توقع نداشته باشم و راحت زندگی کنم.

الان دیگه پیش خودم میگم،دوسداری،الان که از دست این ادم بخاطر رفتارش ناراحتی،بجای این ناراحتی،خبر مرگش رو خدای نکرده برات بیارن؟؟تو اونوقت بیشتر ناراحت نمیشی که دو روز دنیا رو الکی بخاطر توقعاتت،به خودت و به دیگرانی (مثل همین دوستم)که عین خودت توقع دارن،تلخ کنی.

الان این دوستِ من،اگه روزی بخوایم بااکیپمون بریم بیرون و من باشم،اون نمیاد.

الان اینارو نوشتم که ازتون خواهش کنم،که نظرتون در رابطه با اینکه چطور میتونم از دلش دربیارم؟

*=اینکه از دلش چطوری دربیارم رو که به روش خودم کمی تا قسپتی بلدم ولی اگر ایده ای دارید،خوشحال میشم بخونم، ومهم تر از اینا،نظرتون دررابطه با این پست،اون پاراگراف یکی مونده به اخر و اخری چیه؟؟دلم میخواد باهم صحبت کنیم

 


یکی از روزهای خسته کننده ی من امروز بود.امروز هم عین دیروز ،تموم کلاس هامو از دست دادم،اونم بخاطر کار تمدید اقامت و گرفتن کارت اقامت موقت،تا که کار اقامت جدیدم صادر بشه و برسه بدستم.

خیلی رو اعصابه که قبل از اینکه اداره اقامتشون باز بشه،باید بری حداقل ۱ الی ۲ ساعت قبل اونجا بشینی منتظر تا که باز بشه و شماره بگیری،بعد ساااعتها بشینی(از دوساعت بگیر تا ۶،۷ ساعت) تا که نوبتت بشه.و این پرسه ی خیلیییی خسته کننده ایهحتی اونقدررر شلوغه که یه مطالعه نمیتونی داشته باشی و فقط باید بشینی و منتظر بمونی.

و بارها و بارها من این پروسه رو کشیدمتازه بد تر از همه،که یکبار من رفتم اونجا دقیقاااا ۶ ساعت نشستم بعد چون تایم کاریشون تموم شده،بهم گفتن سیستمها از این ساعت به بعد خاموش میشن و شما باید فردا بیای.که دقیقا دیروز همییین اتفاق برای من افتاد.بگوو کااارد میزی خون من درنمیومد از خستگییی و عصبانیت و اینکه کلاسهامم از دست رفته و کسی هم پاسخگو نیست.

این چیزاست که ادم رو تا به مرز پشیمونی میکشونه ولی نه به خود پشیمونی

در یک کلام اومدم اینارو بنویسم که بگم روحم خیلی خسته اس گاهی و همینطور نای تعریف کردن جریان رو ندارم و حتی گاهی شرمم میاد از بیانش.ولی دیگه وقتی کارد به استخون که رسید،ادم دست خودش نییست.


سلام.

یکسری تاریخ ها هست که ادم میشه گفت هیچوقت یادش نمیره چون مثلا اون روز یا اون سال یه اتفاق خاصی افتاده که همیشه یادش میوفتی.مثلا من هیچوقت یادم نمیره که ۱۳تیرماه ۹۷ ساعت ۹وچهل و پنج دقیقه ی صبح وقت سفارت داشتم.

و همچنین اولین روزی که وارد سپتامبر شدم

و امروز ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۹ هست و من یکسال ،اینجا،تنها،برای هدفم جنگیدم و الان نتیجه اش اینه که با عشق و علاقه هر روز صبح کله ی سحر بیدار میشم که اگه کلاس دارم کلاسم رو برم اگر هم که نه بشینم درس بخونم.امید و انگیزم بخاطر اینه که تو مسیری پا گذاشتم که با بند بند وجودم بهش علاقمندم.علاقه ای که باعث میشه تموم سختیهام و تنهایی هام رو صبوری کنم و در ازای این پافشاری و صبوری،خیلی چیزا دارم بدست میارم،اول از همه دانش از رشته ای که بازم میگم با بند بند وجودم بهش علاقمندم،دوم صبور بودن بیشتر و بیشتر رو دارم یاد میگیرم و سوم قوی بودن رو،مثل کوه محکم بودن رو دارم تمیرین میکنم اونم اسااسی و چهارم تجربه های بسیاااار دوستداشتنی و گاها سخت و خیلی سخت از هزار و یک چیز، از روابط با ادمها،طرز تفکر و رفتار و غیره.،به جز ادمها،تجربه ی زندگیِ تنها و براومدن از پس خودت اونم تو یه کشور دیگه که صراحتا بگم دانشجو جماعت رو به صلابه میکشونه برای پاس کردن  درسها و همچنین کارای تمدید اقامت.

تو این یکسال،از نظر فکری و شخصیتی اونقدر تغییر کردم که احساس میکنم یه سه سالی از سن خودم بیشتر درک و تجزیه تحلیل میکنم مسائل مختلف رو  و این خیلی برام ارزشمنده ولی خب اونقدر بهم فشار اومده که همش باید به خودم بگم دونت ووری هاانی دونت ووری،بلیو یور سلف اند پلیز کیپ کاالم،پلییز،تا که نیاز نباشه سیتریزین بخورم.چون وقتی روزی رو به عصبانیت بگذرونم،همون روز یا شب موقع خواب حتی اگه گیج خواب هم باشم بازم تنم به خارش اساسی میوفته که حتما بااید همون لحظه سیتریزین بخورم:(

ادم یه چیزایی رو از دست میده و درقبالش یه چیزایی رو بدست میاره.تا از دست ندی بدست نمیاری=>  No pain no gain ☘ 

 


کل امروزم به درس خوندن گذشت و یه ۳ ساعت هم ما بینش غذا درست کردم و خونه رو تمییز کردم

اعصابم از خستگی و شنیدن یک سری چیزای وااقعا نامربوطِ مزاحم و مزخرف بهم ریخت.اجازه دادم اشکهام بریزن.ولی بلافاصله به نوشتن جواب سوالهای بایو ادامه دادم و سعی کردم حفظشون بکنم اما احساس کردم نیاز به یه جوشونده دارم که این التهاب اعصابم رو کاهش بده.گل گاوزبون گذاشتم دم بیاد،یهو یاد پارسال و اون وقتا که از کتابخونه برمیگشتم و برای ارامش اعصابم گل گاوزبون دم میکردم،افتادمچه روزهای سختی بوود و چه روزهای سختی درپیشهاین نیز بگذرد


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش آشپزی زندگیِ دور و بر ما پرتوی از اسمان صنایع شیشه ایران پوشش فلزات بابایی پول دارترین و بهترین کسب و کار پاره وقت بهترین کتاب پایگاه مقاومت بسیج شهید حسین محبوب خیرخواه استخدام سراسری بانک مرکزی وبانکهای وابسته درب چوبی